۱چو عیسی روان بود کوری بدید
۲ز مردم سوال شگفتی شنید:
که «آیا گنه کار این کور بود؟
و یا والدینش گناهی نمود؟»
۳ز عیسی شنیدند این سان بیان:
«گنهکار باشد نه این و نه آن!
از آن رو شده کور در روزگار
که گردد جلال خدا آشکار
۴چو روز است در خدمت کردگار
شتابم که تا شب شود آشکار
که شب نیست فرصت کسی را بکار
نشاید به شب غیر خواب و قرار
۵به دنیا چو هستم منم نور آن
زمن روشنی یافته این جهان!»
۶سپس بر زمین ریخت آب دهان
گلی ساخت آن دم مهیا از آن
به چشمان آن کور مالید گل
۷بدو گفت: «ای مرد بیمار دل
به حوض سیلوحا نما شستشو
که یابی شفا زان تو بی گفتگو!»
برفت و چنان کرد آن مرد کور
دو چشمش منور شد از فیض نور!
۸چو دیدند مردم که بیناست او
به دیدار مردم تواناست او
گروهی دچار شگفتی شدند
به دیدار او جمله آمدند!
۹یکی گفت «این مرد آن کور نیست!»
یکی گفت «شکلش ازو دور نیست!»
۱۰مگر این نه آن مرد کور گداست؟
کنون سالم و خوب و بینا چراست؟»
۱۱چنین گفت آن کور بینا شده،
که «این معجزه از دست عیسی شده!
گلی ساخت عیسی ز آب دهان
بمالید و زان پس شدم من روان
ز حوض سلوحا شدم چون بدر
ز بینائی خود شدم بهروه ور!»
۱۲بگفتند مردم که «عیسی کجاست؟»
بگفتا «چنین پرسش از من خطاست!»
۱۳پس او را کشیدند قوم یهود
به نزد فریسان سخت و عنود
۱۵فریسان نمودند از او سوال
بگفتند «اظهار کن شرح حال»
بگفتا که «عیسی بدادم شفا
به بینائی او شد مرا رهنما!»
۱۶فریسیان بگفتند «این مرد کیست؟
شفای تو کار خداوند نیست؟
چو در روز سبت این شفا یافتی
یقیناً تو روی از خدا تافتی!
که عیسی نباشد ز نزد خدا
چو در سبت بخشیده بر تو شفا!»
گروهی بگفتند این سان جواب
«کجا از گنهکار آید صواب؟»
بدینگونه شد بین شان گفتگو
نمودند با هم بسی هایهو!
۱۷نمودند زان پس جماعت سوال
ز کور شفا یافته شرح حال
بگفتا که او در حقیقت نبی است
خداوند و هم رهبر آدمی است»
۱۸و لیکن یهودان پرخاش جو
نکردند باور بیانات او
نکردند باور بیانات کور
ز راه فزونی و کبر وغرور!
نمودند احضار مام و پدر
که پرسند بس شرح حال پسر
۱۹بگفتند «فرزند تان کور بود
چگونه ورا چشم این سان گشود!»
۲۱بگفتند مام و پدر در جواب:
نمائید بر پور ما این خطاب!
که فرزند ما بالغ و عاقل است
خود او مرد دانا و صاحبدل است
به پرسید این ماجرا را از او
چو او خود تواند کند گفتگو!»
و لیکن بگفتند مام و پدر
چنین پاسخ از بیم و غوغا و شر!
۲۲چو هر کس که میگفت صاف و صریح
که عیسی بود در حقیقت مسیح
شدی از کنیسه برون بی سوال
بدست گروهی دد و بی کمال
۲۴بخواندند بار دیگر مرد کور
بگفتند او را به تهدید و زور
که «بنما خدا را ستایش کنون
که گشته ز رحمت ترا رهنمون
و لیکن گنه کار عیسی شناس
از او دور شد با عناد و هراس!»
۲۵شفا یافته داد این سان جواب
«ندانم گنه کرده او یا صواب!
ولی از ره لطف و مهر و صفا
دو چشم جهان بین بمن شد عطا
ز کوری مسیحا نجاتم بداد
دو چشم بروی سعادت گشاد»
۲۶دو باره نمودند از او سوال
که گوید دگر باره او شرح حال
۲۷بگفتا شفا یافته در جواب
«ندارم دگر طاقت این عذاب!
مگر قصد شاگردی اش کرده اید
که توضیح این امر را طالبید؟»
۲۸به دشنام راندند او را برون
بگفتند هستی دچار جنون!
تو شاگرد عیسی شدی، آشکار!
ولی ما به موسی کنیم افتخار!
۲۹به موسی تکلم نموده خدا
ندانیم عیسی بود ازکجا؟»
۳۰شفا یافته گفت بار دیگر
که «ای خلق گمراه بیدادگر!
ندانید عیسی بود از کجا!
و حال آن که بخشیده چشم شفا!
۳۱و لیکن پرستد کسی گر خدا
اجابت شود بی گمانش دعا
۳۲ز آغاز دنیا ندیده کسی
کتب را بخوانید اگر چه بسی
که کوری که عاجز ز مادر بزاد
خدایش بدین گونه بینش دهاد!
۳۳نبود او فرستاده گر از خدا
کجا بود این گونه قدرت ورا؟»
۳۴بگفتند مردم بدان مرد راد
«چگونه توانی به ما یاد داد؟
تو خود آمدی در جهان با گناه
بود روزگار تو یک سر سیاه!
چگونه تو بر ما معلم شوی؟
که خود در میان جهنم روی!»
براندند او را از آن جا برون
نمودند او را حقیر و زبون
۳۵چو بشیند عیسی از او شرح حال
ز روی محبت نمود او سوال:
«ترا هست ایمان به نور خدا؟»
۳۶بگفتا «مرا شو بدو رهنما!»
که ایمان بیارم من از قلب پاک
به پور خدا تا نیایم هلاک»
۳۷بدو گفت عیسی که «آن کس منم
که جانت ز پستی رها میکنم»
۳۸بگفت «ای خداوند روی زمین
به ایمان خود راسخم دان یقین!»
پس آن مرد او را پرستش نمود
روی حقیقت ستایش نمود
۳۹بدو گفت عیسی دو باره چنین
که «از سوی حق آمدم برزمین»
«که بینا شود کور از جاهلی
شود کور، بینا ز روشن دلی»
۴۰و لیکن فریسان ز راه غرور
بگفتند «ما را بخوانی تو کور!»
۴۱به پاسخ چنین گفت عیسی کنون
«گناه شما هست از اینها فزون!
گناهی نمیشد شما را عیان
اگر کور بودید اندر جهان!
و لیکن چو بینا بدانید خویش
گناه شما پیش حق هست بیش!»