چو شش روز برعید مانده رسید
بشد باز عیسی به مردم پدید
سوی بیت عنیا بشد او روان
همان جا که بر مرده بخشید جان
پذیرائیش کرد مرتا به شام
گرفت ایلعاذر به مجلس مقام
سپس مریم آورد عطر گران
که با سنبل ناب آغشته آن
بپاشید بر پای عیسی همان
بخشکاند پاهایش از گیسوان
یهودای خائن چو این کار دید
ز از و شره جانش بر لب رسید
بگفتا «که ا ین عطراسراف شد
(در این گفته میخواست او سود خود)
که سیصد به دینار گردد فروش
زپولش به مسکین رسد برگ وپوش!»
چو بود او در آن جمع ضد و قدار
از این کار میداشت سود انتظار
یهودا به فکر فقیران نبود
ولی پول صندوق را می ربود
بدو گفت عیسی «کن این زن رها
که کرد این عمل بهر تدفین ما:
منم در جهان اندکی میهمان
فقیران بمانند بس در جهان»
سران شور کردند از کاهنان
که سازند مقتول آن نوجوان
چو کرد ایلعاذر گروهی زیاد
هدایت سوی محظر اوستاد
به فردا خبر شد گروهی عظیم
که عیسی روان شد سوی اورشلیم
گرفتند پس شاخه های نخیل
فکندند آن شاخه ها بر سبیل
نمودند او را سپس پیشواز
کشیدند بانگ از نشیب و فراز
که «شد اسرائیل را پادشاه
عیان در حقیقت به نام خدا!
مبارک بود مقدم پادشاه
که بر دارد از دوش انسان گناه»
به کره الاغی سوار اوستاد
همان سان که در انبیا گشته یاد:
که «ای دخت صهیون هراسی مدار
که شاهت به کره الاغی سوار»
نکردند ادراک این، آن زمان
تلامیذ چون مختصر فهم شان
ولی بافت چون بعد عیسی جلال
نمودند آن گاه درک این مقال
گروهی که بودند اندر رکاب
نمودند بر خلق آن گه خطاب
بگفتند «او مرده را زنده ساخت
ز مهر و محبت بشر را نواخت»
از این رو نمودند از او پیشواز
که بودند دل بسته حرص و آز
فریسان بگفتند با یکدیگر:
که رفته به سویش تمام بشر!
از این شخص سودی ندیدیم ما
اگر چه سخن ها شنیدیم ما»
گروهی ز یونانیان نکو
نمودند از فیلیپس جستجو
که دیدار عیسی کنیم آرزو
چو هستیم مشتاق دیدار او»
سپس شد فیلیپس بر اندریاس
که دیدار عیسی کند التماس
بگفتند عیسی بگفت این مقال
که «فرزند انسان بیاید جلال
هم آمین و آمین ز من بشنوید
بگفتار من جملگی بگروید
بیفتد اگر گندمی در زمین
نمیرد چو ماند زمانی چنین
ولی گر بمیرد شود بارور
پدیدار گردد بسی زان ثمر
هر آن کس گرامی کند جان خویش
هلاکت بدست خود آرد به پیش
ولی هر که جان کرد خوار و نژند
شود از حیات ابد بهره مند!
به خدمت کند هر که دل را قوی
مرا تا ابد می کند پیروی
بیابد به هر جا که گردم روان
شود خادم من وی از قلب و جان
که هر کس کند خدمتم را شعار
کند حرمت او بسی کردگار
اگر کس به خدمت به بندد کمر
فراوان کند حرمت او پدر
کنونم دچار غم و اضطراب
تنم در فشار و دلم در غذاب
نما ای پدر پور خود رستگار
از این التهاب و از این اضطرار
بدین قصد تا حال ماندم صبور
نکردم در این راه سهو و قصور
مرا ای پدر بخش فر و جلال»
بزد هاتفی ز آسمان این مقال:
که «بخشوده ام بر تو جاه و جلال
دهم باز آن را به حد کمال!»
شنیدند حضار چو این ندا
بگفتند رعدی نموده صدا!»
گروهی بگفتند در این مقام
که با او فرشته شده هم کلام!»
چنین داد عیسی بدیشان ندا
که «بود این ندا از برای شما
کنون بر جهان داوری می کند
رئیس جهان را برون افگند!
چو من سوی افلاک بالا روم
سوی خویش من جمله بالا برم»
از این گفته بنمود منظور خویش
که مرگی چنین آید او را به پیش
بگفتند مردم که تورات ما
بگفته مسیحا نبیند فنا
تو گویی که فرزند انسان همی
به بالا رود، کیست این آدمی؟»
چنین داد پاسخ به خلق جسور
که «اندک زمانی شما راست نور
چو نور جهان بر شما شد پدید
به راه خدا جمله سالک شوید»
چو ظلمت شما را بگیرد فرا
ندانید باشید عازم کجا
بود نور چون با شما در جهان
به ایمان بگردید فرزند آن»
سپس گشت پنهان ز خلق جسور
از آن جمع بی معرفت گشت دور
چو با آن همه معجز بی شمار
نکردند ایمان او را شعار
که پایان رسد گفته اشعیا
که کرده نبوت به خلق خدا
که «چشمان ایشان همه گشت کور
دل خلق چون سنگ شدازغرور!
از این رو نیابند از من شفا»
نبوت نموده چنین اشعیا!
ولی باز جمعی ز سرکردگان
به ایمان او راسخ اندر نهان
چو قوم فریسی ز جهل و جنون
نمودی کسان از کنیسه برون
نکردند اقرار پس آشکار
چو بودند خواهان جاه و وقار!
سپس کرد عیسی بدیشان ندا
که «شد هر که در دین من پا بجا
فرستنده ام را کند احترام
به نزد پدر هست او را مقام
هر آن کس که بیند جمال پسر
به بیند به معنی جلال پدر
منم نور و تابم به خلق جهان
رهانم ز ظلمت همه مومنان
کسی گر ز ایمان شد بری
نخواهم بدو کرد من داوری
که داور نباشم من اندر حیات
به خلق جهان می رسانم نجات!
کسی گر شماره کلامم حقیر
بود در قضاوت خدایش خبیر
کلامم کند داوری در شمار
به هر کس که آن را نبندد به کار
چو از خود نکردم کلامی بیان
پدر داده این قدرتم در جهان
به فرمان او باز کردم دهان
نمودم بیان راه حق بر جهان
به فرمان حق تا حیات ابد
نمایم بیان هر چه از حق رسد