باب دوازدهم

۱چو شش روز بر عید مانده رسید

بشد باز عیسی به مردم پدید

سوی بیت‌عنیا بشد او روان

همان جا که بر مرده بخشید جان

۲پذیرائیش کرد مرتا به شام

گرفت ایلعاذر به مجلس مقام

۳سپس مریم آورد عطر گران

که با سنبل ناب آغشته آن

بپاشید بر پای عیسی همان

بخشکاند پاهایش از گیسوان

۴یهودای خائن چو این کار دید

ز آز و شره جانش بر لب رسید

بگفتا «که ا ین عطر اسراف شد

(در این گفته میخواست او سود خود)

۵که سیصد به دینار گردد فروش

ز پولش به مسکین رسد برگ و پوش!»

۶چو بود او در آن جمع ضد و قدار

از این کار میداشت سود انتظار

یهودا به فکر فقیران نبود

ولی پول صندوق را می ربود

۷بدو گفت عیسی «کن این زن رها

که کرد این عمل بهر تدفین ما:

۸منم در جهان اندکی میهمان

فقیران بمانند بس در جهان»

۱۰سران شور کردند از کاهنان

که سازند مقتول آن نوجوان

۱۱چو کرد ایلعاذر گروهی زیاد

هدایت سوی محظر اوستاد

۱۲به فردا خبر شد گروهی عظیم

که عیسی روان شد سوی اورشلیم

۱۳گرفتند پس شاخه‌های نخیل

فکندند آن شاخه‌ها بر سبیل

نمودند او را سپس پیشواز

کشیدند بانگ از نشیب و فراز

که «شد اسرائیل را پادشاه

عیان در حقیقت به نام خدا!

مبارک بود مقدم پادشاه

که بر دارد از دوش انسان گناه»

۱۴به کرهٔ الاغی سوار اوستاد

همان سان که در انبیأ گشته یاد:

۱۵که «ای دخت صهیون هراسی مدار

که شاهت به کره الاغی سوار»

۱۶نکردند ادراک این، آن زمان

تلامیذ چون مختصر فهم شان

ولی یافت چون بعد عیسی جلال

نمودند آن گاه درک این مقال

۱۷گروهی که بودند اندر رکاب

نمودند بر خلق آن گه خطاب

بگفتند «او مرده را زنده ساخت

ز مهر و محبت بشر را نواخت»

۱۸از این رو نمودند از او پیشواز

که بودند دل بستهٔ حرص و آز

۱۹فریسان بگفتند با یکدیگر:

که رفته به سویش تمام بشر!

از این شخص سودی ندیدیم ما

اگر چه سخن‌ها شنیدیم ما»

۲۰گروهی ز یونانیان نکو

۲۱نمودند از فیلیپس جستجو

که «دیدار عیسی کنیم آرزو

چو هستیم مشتاق دیدار او»

۲۲سپس شد فیلیپس بر اندریاس

که دیدار عیسی کند التماس

بگفتند ۲۳عیسی بگفت این مقال

که «فرزند انسان بیاید جلال

۲۴هم آمین و آمین ز من بشنوید

بگفتار من جملگی بگروید

بیفتد اگر گندمی در زمین

نمیرد چو ماند زمانی چنین

ولی گر بمیرد شود بارور

پدیدار گردد بسی زان ثمر

۲۵هر آن کس گرامی کند جان خویش

هلاکت بدست خود آرد به پیش

ولی هر که جان کرد خوار و نژند

شود از حیات ابد بهره مند!

۲۶به خدمت کند هر که دل را قوی

مرا تا ابد می کند پیروی

بیابد به هر جا که گردم روان

شود خادم من وی از قلب و جان

که هر کس کند خدمتم را شعار

کند حرمت او بسی کردگار

اگر کس به خدمت به بندد کمر

فراوان کند حرمت او پدر

۲۷کنونم دچار غم و اضطراب

تنم در فشار و دلم در غذاب

نما ای پدر پور خود رستگار

از این التهاب و از این اضطرار

بدین قصد تا حال ماندم صبور

نکردم در این راه سهو و قصور

مرا ای پدر بخش فر و جلال»

۲۸بزد هاتفی ز آسمان این مقال:

که «بخشوده‌ام بر تو جاه و جلال

دهم باز آن را به حد کمال!»

۲۹شنیدند حضار چو این ندا

بگفتند رعدی نموده صدا!»

گروهی بگفتند در این مقام

که با او فرشته شده هم کلام!»

۳۰چنین داد عیسی بدیشان ندا

که «بود این ندا از برای شما

۳۱کنون بر جهان داوری می کند

رئیس جهان را برون افگند!

۳۲چو من سوی افلاک بالا روم

سوی خویش من جمله بالا برم»

۳۳از این گفته بنمود منظور خویش

که مرگی چنین آید او را به پیش

۳۴بگفتند مردم که تورات ما

بگفته مسیحا نبیند فنا

تو گوئی که فرزند انسان همی

به بالا رود، کیست این آدمی؟»

۳۵چنین داد پاسخ به خلق جسور

که «اندک زمانی شما راست نور

چو نور جهان بر شما شد پدید

به راه خدا جمله سالک شوید»

چو ظلمت شما را بگیرد فرا

ندانید باشید عازم کجا

۳۶بود نور چون با شما در جهان

به ایمان بگردید فرزند آن»

سپس گشت پنهان ز خلق جسور

از آن جمع بی‌معرفت گشت دور

۳۷چو با آن همه معجز بی‌شمار

نکردند ایمان او را شعار

۳۸که پایان رسد گفته اشعیا

که کرده نبوت به خلق خدا

۴۰که «چشمان ایشان همه گشت کور

دل خلق چون سنگ شد از غرور!

از این رو نیابند از من شفا»

۴۱نبوت نموده چنین اشعیا!

جدا کننده

۴۲ولی باز جمعی ز سرکردگان

به ایمان او راسخ اندر نهان

چو قوم فریسی ز جهل و جنون

نمودی کسان از کنیسه برون

نکردند اقرار پس آشکار

۴۳چو بودند خواهان جاه و وقار!

۴۴سپس کرد عیسی بدیشان ندا

که «شد هر که در دین من پا بجا

فرستنده‌ام را کند احترام

به نزد پدر هست او را مقام

۴۵هر آن کس که بیند جمال پسر

به بیند به معنی جلال پدر

۴۶منم نور و تابم به خلق جهان

رهانم ز ظلمت همه مؤمنان

۴۷کسی گر ز ایمان شد بری

نخواهم بدو کرد من داوری

که داور نباشم من اندر حیات

به خلق جهان می رسانم نجات!

۴۸کسی گر شماره کلامم حقیر

بود در قضاوت خدایش خبیر

کلامم کند داوری در شمار

به هر کس که آن را نبندد به کار

۴۹چو از خود نکردم کلامی بیان

پدر داده این قدرتم در جهان

به فرمان او باز کردم دهان

نمودم بیان راه حق بر جهان

۵۰به فرمان حق تا حیات ابد

نمایم بیان هر چه از حق رسد

پیش... باب سیزدهم