باب دهم

بگفتا سپس «آمین، آمین

زمن بشنوید ای همه مومنین!

کسی گر ز دیوار آغل رود

پس او سارق گوسفندان بود

کسی گر ز نزد گله رود

شبان همه گوسفندان بود!

شبان چون سوی گوسفندان رود

صدایش چو بر گوسفندان رسد

بخواند همه گوسفندان به نام

شناسند شبان گله را هر کدام

شود رهبر گوسفند خویش

فدا میکند بهر شان جان خویش

چو بیرون خرامد، شتابد رمه

به دنبال او بی غم و واهمه

به آواز او گله بگرفته خو

شتابند هر جا به دنبال او

به آواز بیگانه رنجد رمه

گریزند از او گوسفندان همه!

چو بیگانه باشد به گله غریب

بدانند آواز او را فریب»

و لیکن چوعیسی بگفت این بیان

بماندند عاجز ز معنی آن!

بگفتا سپس «آمین، آمین

منم در جهان هادی مومنین!

منم بر همه گوسفندان چو در

که باشم به عمرابد راهبر!

و لیکن هرآنکس که پیش ازمنست

به معنی فریبنده و رهزن است!

ولی گوسفند ز آواز شان

به بردند یی بر همه راز شان

منم در، که هر کس زمن شد برون

نجات از گناهان بیابد فزون

خرامد به بیرون و هم بر درون

بیابد علوفه ز فیضم فزون

ز رهزن مجو غیر قتل و فساد

مگر دزدی و کین و بغض و عناد

ولی من به دنیا رسانم حیات

دهم من بشر را ز غفلت نجات

شبان نکو بهر انسان منم

برای بشر جان فدا می کنم!

ولی شخص مزدور دلسوز نیست

به نزدیک او گرگ و گله یکیست!

چو بیند که گرگ درنده رسد

برد جان بدر، گله آنجا مهد

همان گرگ افتد میان رمه

بدرد دل گوسفندن همه

شبان نکو بهر انسان منم

فدا جان براه عزیزان کنم!

شناسم عزیزان خود جای خویش

عزیزان شناسند مولای خویش

همان سان شناسد پسر را پدر

که از بهر گله کند جان هدر!

مرا گوسفند بود غیر از این

که باشد آواره روی زمین

بیابد که خوانم همان ها به پیش

کنم گله خلق جهان را به خویش

یکی گله کردند و یکتا شبان

همه گوسفندان برش شادمان

از این رو پدر دوستدار من است

همیشه مددگار و یار من است

چون جان را فدا میکنم رایگان

که یابم حیات دیگر جاودان

نگیرد کسی جان من از بدن

نمودم اراده چنین خویشتن!

مرا هست قدرت که بخشم حیات

توانم که از مرگ یابم نجات!

پدر داده اینگونه قدرت مرا

که هستی نمایم به دنیا عطا»

یهودان از این گفته ها خشمناک

دگر باره کردند قصد هلاک

یکی گفت با اضطراب و غریو

که «عیسی بود سخت دربند دیو!»

یکی گفت دیوانه داند کجا؟

که گوید چنین نکته ها بهر ما»

ز دیوانه چون کور بینا شود؟

سفیه از کجا مرد دانا شود؟»

جدا کننده

زمستان شد و عید دیگر رسید

به هیکل دگر باره عیسی پدید

بشد در رواق سلیمان عیان

یهودان گرفتند اطراف آن

بگفتند «ما را مردد مدار

از این بی خیالی همه دور دار!

اگر در حقیقت تو هستی مسیح

بفرما به ما با بیانی فصیح!»

بخلق این چنین گفت عیسی جواب:

«نمودم به مخلوق راه صواب

ولی قلب حضار این انجمن

نیاورد ایمان بگفتار من

که اعمال من شاهد مدعاست

که میل خدا قصد و منظورماست!

و لیکن نیارید ایمان به من

نباشید چون از منحبان من!

شناسند آواز من گله ام

گذارند دنبال گامم قدم!

دهم من حیات ابد بر همه

هلاکت نبیند دگر این رمه!

«نگیرد کسی گوسفندان ز من

چو بخشیده این گله یزدان به من

پدر کرده این گله بر من عطا

کسی چون تواند که گیرد ز ما؟

مرا با پدر یک بود این وجود»

از این گفته اندرغضب شد یهود!

گرفتند بس سنگ ها را به دست

که سازند از را هدف قوم پست

چنین گفت عیسی ز روی بصر!

«بقتلم چرا بسته این سان کمر؟!

به خلق جهان قدرت کردگار

نمودم ز روی کرم آشکار»

یهودان بگفتند «کردار تو

نباشد به زشتی گفتار تو!

چو باشی تو انسان نه ذات خدا

از این کفر قتل تو باشد روا!»

بگفتا به پاسخ چنین اوستاد

که «آرید گفتار تورات یاد

که کرده بشر را «خدایان» خطاب

مگر نیست تورات ما بر صواب؟

مرا چون که تقدیس کرده پدر

فرستاده بهر نجات بشر

به خلق جهان قدرت کرد گار

نمودم ز روی صفا آشکار!

شما کافر مطلقم خوانده اید

ز نزد جماعت مرا رانده اید

چو گفتم که فرزند یزدان منم

رهاننده نوع انسان منم!

گر اعمال حق را نیارم بجا

نیارید ایمان ز پستی مرا

بمن گر که ایمان نمی آورید

به اعمال اظهار ایمان کنید

چو دانید روح پدر در منست

روان من اندر خدا ایمن است»

نمودند آهنگ قوم شریر

که سازند استاد را دستگیر

نمود او ز چنگال مردم فرار

سوی شهر دیگر پشد رهسپار

بدان سوی اردن سپس رو نمود

(همانجا که یحیی کمی مانده بود)

گرفت اندر آن جای چندی مقام

نمودند مردم از او احترام

گروهی به سویش نمودند رو

نمودند اسرار حق جستجو

بگفتند «یحیی که تعمید داد

ز خود معجزاتی ارایه نداد

ولی قول یحیی همه راست بود

که عیسی ره رستگاری نمود!»

گروهی به ایمان استوار

نمودند تمجید پروردگار!

پیش... باب یازدهم