باب اول

۱در آغاز بودی بدنیا «کلام»

که در نزد یزدان همان را مقام

۲همان بود ز آغاز نزد خدا

نبود آن از اول ز یزدان جدا

۳همه چیز مخلوق او بود و بس!

بجز او نبخشید هستی بکس!

۴حیات اندر او بود و تابنده شد

بشر را ز ظلمت رهاننده شد

۵همان نور بر ظلمت دهر تافت

ولی ظلمت آن نور را در نیافت

۶فرستاده ای از سوی حق رسید

ز نزد خداوند مطلق رسید

(فرستاده ای رانام «یحیی» بدی

۷که از بهر آن نور شاهد شدی

که تا خلق آرند ایمان به نور

گرایند بر او ز نزدیک و دور

۸که یحیی نه خود نفس آن نور بود

ولی نور را بر جهان می نمود)

۹فروغ حقیقی چنینش نشان

که سازد منور ز خود این جهان

۱۰بدنیا همان نور بایست تافت

جهان یکسر از دست او هست یافت

۱۱و لیکن جهان نور را کی شناخت!

ا گر چه بنزدیک خامان شتافت!

۱۲ز خاصان چون مهر و محبت ندید

به خلق جهان روح هستی دمید

چنان قدرتی داد بر مومنان

که گردند فرزند حق بی گمان

هر آنکس که گردد سوی او روان

شود زادهٔ خالق جا ودان

۱۳که فرزند حق نباشد ز تن

نه از خون، نه از خواهش این بدن

نه از میل انسان، ولی از خدا

بفرزندی حق شده رهنما!

۱۴بشد جسم خاکی سپس آن «کلام»

میان بشر کرد چندی مقام

پدر را یگانه پسر بود او

پر از کبریانی و فر بود او

۱۵بدو داد یحیی شهادت چنین

بگفتم بیاید یکی بعد از این

اگر چه پس از من شود وی عیان

ولی بوده پیش از من اندر جهان!

۱۶پیاپی ز فیضش بشر کامیاب

فروغش شود پخش چون آفتاب

۱۷شریعت ز موسی بیامد صریح

ولی فیض و هم راستی از مسیح

۱۸ندیده کسی مر خدا در جهان

ز فرزند گردیده یزدان عیان

ز فرزند یکتا خدا ظاهر است

ز نورش فروغ خدا باهر است

جدا کننده

۱۹فرستادگانی ز قوم یهود

ز لاوی و کاهن سویش رو نمود

که پرسند از او که «تو کیستی؟

مگر تو ز نزد خدا نیستی؟»

۲۰ولی داد یحیی بدیشان جواب

چنین کرد برآن جماعت خطاب:

«نباشم من ای خلق شخص مسیح

شوم معترف با بیانی صریح»

۲۱دگر باز کردند از او سوال

که «تو کیستی؟ تا بداینم حال

تو الیاس یا آنکه پیغمبری؟

بگفتا «منم هیچ گر بنگری»

۲۲بگفتند آن خلق «پس کیستی؟

گر اینها ک ه گفتیم تو نیستی

که تا نزد مردم معرف شویم

بشایستگی نام نیکت بریم.»

۲۳بگفتا: «منم در بیابان ندا

که هموار سازید راه خدا

نبوت نموده چنین انبیأ

بخوان این سخن نیک در اشعیا

۲۴فریسی ز یحیی سوالی نمود

۲۵نگر تا سوالی چه معقول بود:

«اگر نیستی تو نبی یا مسیح

ویا شخص الیاس بر گو صریح

همه خلق تعمید دادی چرا؟

اگر نیست اینگونه قدرت ترا؟

۲۶بگفتا بدیشان بدینسان جواب:

که «تعمید من هست تنها از آب؛

ولی ایستاده در اینجا همان

که تعمید او هست از آسمان

۲۷به پیش من آمد کسی در جهان

نشاید که بندم نخ کفش آن!»

۲۸و در بیت عبره چو تعمید داد

در آن سوی اردن قدم می نهاد

۲۹بفردای آنروز یحیی بدید

که عیسی بشد در کنارش پدید

بگفتا «خدا را همین بره است

گناه جهان را هموشسته است!

۳۰همین است آنکس که گفتم بجمع

کند جان نثار بشر همچو شمع

بگفتم که گر چه پس از من رسد

و لیکن مقدم بمن میشود

۳۱من او را از آغاز نشناختم

ولی بعد دل را بدو باختم

از این روی تعمید دادم به آب

که مردم شناسند را صواب»

۳۲سپس داد یحیی شهادت چنین

که «شد روح نازل کنون بر زمین!

بشکل کبوتر بشد ز آسمان

روان خدا ظاهر اندر جهان

۳۳من اول ندانستم این شخص کیست

و با آنکه در روح با حق یکیست

و لیکن همانکس که شد رهبرم

که خلق گنهکار توبه دهم

همو گفت هر کس که روح خدا

بجسمش در آید بود، رهنما

بروح القدس خلق تعمید داد

که آرند ایمان بدان اوستاد!

۳۴دهم من شهدات بخلق جهان

که اینست فرزند حق بیگمان!»

جدا کننده

۳۵دو شاگرد یحیی دگر بامداد

روان گشته اندر پی اوستاد

۳۶نگه کرد یحیی چو عیسی روان

بگفتا «خدا را بود بره آن!»

۳۷دو شاگرد یحیی چو دیدند آن

بدنبال عیسی شدند روان

۳۸چو عیسی نظر کرد آن دو بدید

بدنبال خود، گفت «چه طالبید!»

بگفتند «ربی، تو بی اوستاد

کجا مسکن تست بنمای یاد»

۳۹بگفتا «روان گر پی من شوید

مرا ناظر جا ومسکن شوید.»

بماندند تا ساعت ده برش،

ببردند بس فیض از محضرش

۴۰یکی ازآندورا نام بْد «اندریاس»

که دنبال عیسی بشد بی هراس

۴۱چو شمعون پطرس برادر بدش

ورا رهنمون سوی عیسی شدش

بگفتا «کرستس که باشد مسیح

نمایم ترا با نشانی صریح»

۴۲چو پطرس بنزدیک عیسی رسید

ز عیسی علامات خود را شنید!

نگه کرد عیسی گفتی «هلا

تو شمعون فرزند یونا بیا

به کیفا ملقب شوی نزد من

که پطرس بود معنی این سخن»

۴۳چو پطرس فلیپس خرامان بدید

بدو گفت هر چه ز عیسی شنید

۴۵بشد رهبر نتنائیل او

بدیشان نمود تو بوی گفتگو

که «موسی و تورات وهم انبیا

همه کرده اخبار او را ندا

همین زاده یوسف ناصری

بدنیا نماید بشر رهبری.»

۴۶از این گفته شد نتنانیل جری

که «نیکی ندیده کس از ناصری!»

فلیپس بگفتا «بیا و ببین

که عیسی بود هادی اهل دین!»

۴۷چو عیسی نگه کرد و او را بدید

بگفتا «یهود حقیقی رسید!

که از مکر و نیرنگ باشد بری

کجی نیست در او اگر بنگری

۴۸بدو نتنانیل گفتا جواب

«کجا میشناسی مرا ای جناب؟»

بدو گفت عیسی که «ای بنده ام

بچشمان غیبی ترا دیده ام

فلیپس ترا چونکه دعوت نمود

ترا جای در زیر انجیر بود

بدیدم در آنجا هماندم ترا

بنزدیک خود باز خواندم ترا.»

۴۹جوابش چنین نتنانیل داد:

«بواقع خدائی تو ای اوستاد!

تویی بیگمان پادشاه یهود.»

۵۰ز عیسی جوابی بدینسان شنود

«چو گفتم که بودی بزیردرخت

از آن رو به ایمان گرانیده سخت؟

پس از این بسی چیزها بنگری

که این گفته را ساده بس بشمری؛

۵۱ترا گویم آمین و باز آمین!

ببینی بزودی جهان نوین

ببینی گشوده همی آسمان

ملائک شتابان بدنیا روان

همه سوی فرزند انسان روان

جلال خداوند گردد عیان.»

پیش... باب دوم