به «قانا» که باشد دهی از جلیل
خداوند عیسی سپس شد گسیل
سوم روز آنجا عروسی بپا
که شد نام عیسی در آن پیشوا
بخواندند عیسی و یاران نیک
که گردند در شادمانی شریک
چو دادند بر مهمانان شراب
از آن ناگهان یافت پایان شراب
به عیسی چنین گفت مادر کلام:
که گشته می ناب اکنون تمام.»
بدوگفت عیسی که «ای مام من
رها کن مرا اندر این انجمن
باشد مرا حال ایام کار
که خلق جهان را کنم رستگار»
بگفتا به مستخدمین مادرش
«بیاورید هر چیزخواهد برش»
که شش ظرف سنگی درآن جای بود
که تطهیر کردند در وی یهود
دو سه کیل گنجایش هر کدام
بگفتا «قرحها شود پر تمام
بنزد خداوند مجلس برید
از این آب بر مهمانان دهید»
خداوند مجلس چو آن آب دید
از آن جرعه ای چند بالا کشید
ز دل دور بنمود او اضطراب
چو دانست آن آب گشته شراب
و لیکن ندانست این کار کیست
کرامت در این امر از بهرچیست؟
بگفتند، پس خادمان شرح حال
که «شد آبها این شراب زلال»
خداوند مجلس به داماد گفت
«نشاید شرابی چنین را نهفت
از اول نکوتر شراب آورند
در آخر شراب خراب آورند
تو دادی شراب بدت را نخست
چنین بی خیالی نباشد درست»
به قانا که باشد دهی از جلیل
ز اعجاز عیسی همین شد دلیل
عیان ساخت از خویش فر و جلال
تلامیذ را داد درس کمال
به ایمان او سخت محکم شدند
ز ایمان اوبر جهان دم زدند!
چو شد موقع عید فصح یهود
سوی اورشلیم باز او رو نمود
به هیکل نگه کرد و دید آن مکان
پر از دسته های فروشند گان
بیکسوی گاو و دد و دام دید
حیاطش پر از خیل و احشام دید
فروشنده دام در یک طرف
خریدار اغنام در یک طرف
نشسته تنی چند صراف پول
زبهره که سرگرم صرف و نزول
چو عیسی نظر کرد بازاریان
بیاورد شلاقی از ریسمان
براند آن جماعت ز هیکل برون
بساط همه کرد او واژگون
برون کرد صراف و نقدینه اش
بهم ریخت دکان و پیشینه اش
بگفتا بجمع کبوتر فروش
که «اینجا نشاید فغان وخروش!
چو این خانه است از خدای پدر!
نه اصطبل دام و دد و گاو وخر!»
سپس پیروان را بخاطر رسید
که این پیشگونی به آخر رسید
«که از غیرت خانه ات سوختم
چو بر مهر حق چشم و دل دوختم»
بعیسی بگفتند قوم یهود:
«چگونه چنین میتوان نمود؟
بما آیتی ده که در کار تو
خدا هست یار و مددگار تو»
چنین داد عیسی بدیشان جواب:
«نمائید گر قدس از بن خراب
من آن را سه روزه بنا می کنم
نمایان جلال خدا می کنم»
یهودان از این گفته مات و پریش
که عیسی نداند سخنهای خویش!
چو شد آن عمارات هیکل تمام
فزون از چهل سال و شش بر دوام
ولی قصد عیسی به هیکل نبود
ز هیکل مرادش تن خویش بود
که در خاک ماند سه روز تمام
نماید ز اموات زان پس قیام
چو برخاست از مردگان بعد از آن
بیامد سخنهای او یاد شان
چو دیدند ازو معجزات عظیم
شده سالک اند ره مستقیم
گروهی که سویش شتابان شدند
ز ایمان او جمله شادان شدند
ولی چون خداوند آگاه بود
که انسان خطار کار و گمراه بود
به ایمانشان اعتقادی نداشت
به انسان چو او اعتمادی نداشت
چو آگاه بود از د رون بشر
که باشد پر از کبر و پندار و شر