باب ششم

بدان سوی دریای ژرف جلیل

به دریای طبریه او شد گسیل

توقف نمود او در آن مرز و بوم

به دنبال او خلق کرده هجوم

چو دیدند اعجاز بسیار را

شفا دادن لنگ و بیمار را

سپس با تلامیذ رفت او به کوه

شتابان بدنبال او شد گروه

چو شد موقع عید فصح یهود

گروهی فراوان بدو رو نمود

نگه کرد عیسی بدان مردمان

بگفتا به فیلیپس از امتحان:

«فراهم نما نان جمع کثیر

که این عده گردند راضی و سیر»

فیلیپس بدو گفت این سان جواب

هویدا ز اظهار او اضطراب

که «دینار گر خرج گردد دو صد

کجا نان کفاف جماعت شود؟»

بدو اندریاس پس رو نمود:

«پسر بچه هست اندر این حدود

دو ماهی و هم پنج نان جوین

پسر بچه دارد ز روی یقین

چگونه به مردم رسد این غذا؟

مگر آن که لطفی نماید خدا»

نشستند پس خلق روی گیاه

بشد روی سبزه ز مردم سیاه

اگر می نمودند مردم شمار

شمارش رسیدی به پنج هزار!

پس آن پنج نان را گرفت اوستاد

خدا را ستود و به مردم بداد

سپس زان دو ماهی بمردم بداد

همه سیر گشتند و راضی و شاد

تلامیذ را گفت پس اوستاد:

«پراگنده شد پاره نان زیاد»

نمودند پس جمع آن پاره نان

ده ودو سبد گشت مملو از آن

چو دیدند آن معجزه مردمان

بگفتند: «باشد نبی بیگمان

که باید شود ظاهر اندر جهان

رهاند ز شیطان همه مردمان»

و لیکن خبر یافت عیسی به راه

که خواهند سازند وی پادشاه

از آن روی تنها بر آمد بکوه

برفتند هنگام شب آن گروه

به کشتی نشتند پس مردمان

به سوی کفر ناحوم آنکه روان

هوا تیره میشد به هنگام شام

تلاکم بدریا فتاده تمام

نرفته سوی خلق عیسی هنوز

که طوفان ز هر سو نموده بروز

چو مردم شده رانده از تند باد

بدیدند از دور پس اوستاد

خرامان روی آب دریا روان

زندگام بر آب «نور جهان»

هراسان شده جمله آن گروه

بگفتند «عیسی بود روی کوه!»

بدیشان چنین گفت عیسی سپس

«منم،پس نترسید اکنون زکس»

نمودند پس خلق آهنگ آن

که عیسی بکشتی برند آن زمان

همان لحظه کشتی بساحل رسید

صحیح و سلامت به منزل رسید

بدیدند مردم دگر بامداد

که عیسی بساحل همی ایستاد

جماعت شده بر شگفتی دچار

چو عیسی نگشته به زورق سوار

شد از سوی طیریه آنکه روان

گروهی به زورق نشته عیان

رسیدند آنجا که ماهی و نان

بمردم عطا کرده «نور جهان»

چو دیدند استاد آنجا نبود

به دنبال او جمله رفتند زود

جماعت بدنبال او آمدند

کفر ناحوم آنگاه داخل شدند

چو دیدند عیسی به دریا کنار

شدند آن جماعت به حیرت دچار

بدان خلق عیسی بگفتا چنین

«ز من بشنوید آمین آمین

نخواهیدم از بهر آن معجزات

ولی چونکه نان کرده ام التفات

برای غدائی نمائید کار

که تا هست دنیا بود پایدار

خوراکی که باقیست تا جاودان

ز فرزند انسان عطا گردد هر آن

چو یزدان زده مهر براین خوراک

بشر گر خورد ز آن نگردد هلاک»

جماعت بگفتند: «ای اوستاد

به ما ده تو حکم خدا جمله یاد»

بگفتا به مخلوق عیسی چنین

که «این است حکم الهی یقین

که بر مرسل حق کنون مردمان

بیارند ایمان همه بی گمان

بگفتند «اعجاز بنما به ما

که دانیم زان رو تر پیشوا

بسی من و سلوی به اجداد ما

خدا کرد اندر بیابان عطا

که مکتوب گشته است اند کتاب

که از آسمان داد شان نان وآب»

چنین داد پاسخ به گفتار شان

که «موسی نداده اتس نان زآسمان

پدر کرده نان حقیقی عطا

زالطاف خود بر بشر از سما

که نان حقیقی رسد ز آسمان

که بخشیده هستی بخلق جهان

بگفتند مردم «خداوند ما!

همیشه ازاین نان به ما کن عطا»

بگفتا «منم همچو نان حیات

که بخشم بدنیا ز مرگم نجات.

هرآنکس که گردد سوی من روان

نماند گرسته دیگر در جهان!

هر آنکس که ایمان بمن آورد

دگر تشنه اندر جهان کی شود؟

و لیکن شما را بگویم کنون

گناه شما هست بی شک فزون

چو با چشم دیدید «نور جهان»

و لیکن ندارید ایمان بدان

کسانی که بخشیده بر من پدر

شتابند دنبال من سر به سر

من آنان نزانم ز خود هیچگاه

دهم اندر آغوش مهرم پناه

چو کردم ز افلاک از آن رو نزول

که میل پدر را نمایم قبول

پدر را اراده بود این چنین

که هالک نگردد کس از مومنین

قیامت نمایند در واپسین

ز الطاف من جمله مومنین

فرستنده دارد اراده چنین

که هر کس بداند پسر را امین

بیاید حیات ابد بی گمان

بشادی کند زیست تا جاودان»

نمودند پس داد و غوغا یهود

ازآن رو که عیسی چنین گفته بود:

که «من نانم و نازل از آسمان

منم زاده خالق این جهان!»

بگفتند آن قوم بی دادگر

که «یوسف مگر نیست او را پدر؟»

بدیشان چنین گفت عیسی جواب

که «ای گمرهان از طریق صواب!

به نزدم نباید یکی از بشر

مگر خالقم باشدش راهبر

چنین آدمی را به روز شمار

قیامت ببخشم کنم رستگار!

چو کرده نبوت چنین انبیا

که «گردند از قید لعنت رها»

هر آن کس که تعلیم دید از پدر

بیاید ز ایمان به نزد پسر

بگویم ز صدق آمین آمین

بود معنی گفته من چنین

پدر را ندیده کسی در جهان

مگر آن که از نزد او شد روان

بیابد همیشه حیات ابد

هر آن کس که ایمان بمن آورد

منم در جهان هم چوپان حیات

که بخشم بشر را ز شیطان نجات

چو «من» را بخوردند اجداد تان

بمردند اندر بیابان چنان

منم نان زنده که از آسمان

شده نازل از بهر خلق جهان

هر آنکس مرا خورد تا جاودان

نبیند دیگر موت را در جهان

بود جسم من بهر تان «نان» من

که بخشم حیات ا بد من ز تن»

نمودند غوغا یهودان سپس

که «بخشد چگونه بدن را بکس؟»

بگفتا مسیح «آمین آمین

بدانید گفتار من راستین

نکردید اگر اکل از این بدن

ننوشید اگر همچنان خون من

نیابید هر گز اثر از حیات

که اینست تنها طریق نجات!

زخون من و جسم من هر که خورد

بسوی حیات ابد راه برد!

قیامش دهم من روز شمار

به راه نجاتش کنم استوار

غذای حقیقی تن من بود

شراب حقیقی ز خونم رسد!

که گر خون و جسم رسد برکسی

من اندر وی اوست در من بسی

همانسان که من زنده ام در پدر

شود او هم از زندگی بهره ور

که نان سماوی همین نان بدان

نه آن نان که اجداد مردند ازآن»

دهد نان من هستی جاودان

به هرکس که سهمی بگیرد از آن

چو می بود اندر کفر ناحوم او

بگفت این سخنهای نغز و نکو

بشد در کنیسه عیان اوستاد

به مردم بدینگونه تعلیم داد

و لیکن بگفتند شاگرد ها

که «این گفته بس باشد بما»

چو دانست عیسی بیاناتشان

بدیشان چنین کرد پاسخ بیان:

«نفهمید اگر گفتۀ ساده ام

که تعلیم بر خاکیان داده ام

اگر پس ببینید پور بشر

بر افلاک ساعت به اجلال وفر

چه گونید ای خلق کوته نظر!

که هستید بس حاهل و بی خبر؟

ز روح است ساری بقا و حیات

ز جسم است ناشی فنا و ممات

بود گفته من چو روح و حیات

که بخشد به افراد انسان نجات

و لیکن بسی خلق در این میان

نیارند ایمان به «نور جهان»

(از این گفته مقصود عیسی چنین

که بودند در آن میان خائنین

همان کس که عیسی بدشمن فروخت

همانکس که ازمهرحق چشم دوخت!)

بگفتا بدیشان دو باره سخن

که «ناید کسی بی سبب نزد من

مگر آنکه یزدان بود رهبرش

فروزان کند از صفا خاطرش»

در آن لحظه بسیار شاگرد ها

نمودند شاگرد ها او رها

سپس گفت عیسی بدان چندین یار

«شما را مگرنیست قصد فرار؟»

بدو گفت شمعون پطرس جواب

«خداوندگارا تونی بر صواب!

سخن های تو جلمه باشد حیات

بجز تو که بخشد بشر را نجات؟

به نزد تو از روی ایمان شدیم

شناسا ترا پور یزدان شدیم

تو فرزند آن خالق زنده ای

به فرزندی او رابرازنده ای»

بدو گفت عیسی که «کردم گزین

دو و ده به شاگردی خود قرین

یکی از شما همچو شیطان بود

مرا دشمن هستی و جان بود

از آن گفته او را یهودا مراد

که بفروخت بر دشمنان اوستاد

( یهودا فرزند شمعون پست

همان کس که زنجیر الفت گسست

همان خائن دون و بی اعتبار

که هر گز ندیده چو او روزگار!)

پیش... باب هفتم