باب یازدهم

۱جوانی که ایلعاذرش نام بود

مریض و گرفتار آلام بود

۲اقامتگهش بیت‌عنیا بدی

و از آنجا که مرتا و مریم شدی

تمنای یاری ز مریم نمود

به مرتا و مریم برادر چو بود

(به گیسوی خود مریم پاک دل

ز پای عیسی بیفشاند گِل

معطر نمود او ز عطر ثمین

وجود خداوند روی زمین)

۳فرستاده‌ای از سوی خواهران

شد نزد عیسی در آن دم روان

که یار تو بیمار باشد شدید

۴سخن‌های قاصد چو عیسی شنید

بفرمود «از مرگ باید رها

ببینید اکنون جلال خدا

شناسید فرزند حق در جهان

جلالش به دنیا بگردد عیان»

۶دو روزی به رفتن تعلل نمود

برای شفایش تغافل نمود

۷سپس بر یهودیه آهنگ کرد

همان جا که قبلاً از آن گشت طرد!

۸تلامیذ گفتند «ای اوستاد

مگر رفته خشم یهودت ز یاد؟

نمایند مردم ترا سنگسار

یهودیه را گر کنی اختیار!»

۹بدیشان چنین گفت عیسی جواب

که «من کرده‌ام کار خود انتخاب

کسی گر کند روز روشن سفر

بود دور از لغزش و از خطر

چو تابد بوی نور گیتی فروز

ز ظلمت هر انسان نباشد بروز

۱۰ولی هر که در شب کند طی راه

بظلمت چو باشد در افتد به چاه»

۱۱سپس کرد بر آن جماعت خطاب

کنون «ایلعاذر بیابید خواب

ولی من ز خوابش نمایم وها

شفا بخشم او را از مهر و وفا»

۱۲تلامیذ گفتند «گر هست خواب

شفا یابد از محنت و التهاب»

۱۳(ولی خواب او بود خواب ابد

که بر جملهٔ خاکیان میرسد!)

۱۴سپس کرد عیسی صریحاً بیان

که «رفته است ایلعاذر از این جهان!

۱۵ولی روح من ز ان سبب شاد شد

که در غیبتم روحش آزاد شد

که ایمان شما را شود استوار

کنون گشت باید سویش رهسپار»

۱۶یکی از تلامیذ «توما» به نام

که «توأم» بود معنی این کلام

تلامیذ را گفت «ما هم رویم

که در مرگ با او شراکت کنیم»

۱۷چو عیسی بر ایلعاذر رسید

پس از چهار روزی، ورا مرده دید!

۱۸چو بُد بیت‌عنیا بر اورشلیم

۱۹بیامد بدان جا گروهی عظیم!

که مرتا و مریم تسلی دهند

که مرگ برادر فراموش کنند

۲۰چو مرتا خبر شد که عیسی رسید

سوی پیشوازش همان دم دوید

ولی داشت مریم به خانه فرار

ز مرگ برادر نژند و نزار

۲۱بدو گفت مرتا که «ای اوستاد

به بردی تو یک باره ما را ز یاد

اگر بود مهرت به ما آشکار

ز مرگ برادر نبودیم زار

۲۲هم اکنون بخواهی اگر از خدا

توانی که بخشی تو او را شفاء»

۲۳بدو گفت عیسی جوابی چنین

که «برخیزد آن کس ز روی یقین»

۲۴بدو گفت مرتا که «یوم قیام

بود مردگان را قیامت تمام»

۲۵بدو گفت عیسی که ای زن بدان

حیات و قیامت منم بی‌گمان

۲۶هر آنکس که ایمان به من آورد

اگر مرده گردید زنده شود!

اگر زنده ایمان به من آورد

نبیند دگر مرگ را تا ابد!

گر این گفته باور کنی در حیات

بیابی به دنیا و عقبی نجات»

۲۷بدو داد مرتا جوابی چنین

«مسیحا توئی، منجی راستین

خدا را تو باشی یگانه پسر

که بخشی سعادت به نوع بشر»

۲۸سپس در نهان نزد مریم شتافت

مر او را گرفتار اندوه یافت

بدو گفت، «استاد خواند ترا»

۲۹روان گشت مریم همان دم ز جا

۳۲چو مریم به نزدیک عیسی رسید

ز مرگ برادر بسی ناامید

بیفگند خود را به پای مسیح

بگفتا بدو با بیانی صریح:

«اگر بودی اندر برم، ای خدا

نبودم بدین گونه من در عزا»

۳۳چون عیسی همه زار و گریان بدید

بشد اشک غم از دو چشمش پدید

۳۴سپس کرد قبر برادر سؤال

بداند او را نشان بی‌خیال

۳۵ز اندوه آن مرده عیسی گریست

که از مرگ یاران دل افسرده نیست

۳۶یهودان چو دیدند عیسی نزار

بگفتند از غصه و اضطرار

۳۷که «او کور را کرد بینش عطا

چرا مرگ را داشت بر او روا؟»

۳۸چو کردند مردم بیانی چنین

بشد سخت عیسی نزار و حزین

۳۹به غاری که ایلعاذر آنجا غنود

خداوند عیسی سپس رو نمود

بفرمود سنگ در غار را

نمایند مردم به یکسو رها

۴۰بدو گفت مرتا «بکن التفات

که بگذشته روزی چهار از وفات

ز بوی عفونت شوی منزجر

اگر سوی آن مرده داری نظر»

بدو گفت عیسی «نگفتم مگر؟

گر ایمان بود مر ترا رهبر

به بینی جلال خدا را تمام

شوی آگه از معنی این کلام»

۴۱سپس سنگ آن غار را پس زدند

مهیای رفتن به داخل شدند

بیفگند عیسی به بالا نظر

بگفتا «نما استماع ای پدر!

ترا می نمایم ثنا و سپاس

که از من اجابت کنی التماس

۴۲و لیکن کنون بهر این حاضرین

مرا ساز با لطف و رحمت قرین

که دانند از نزد تو آمدم

به خلق جهان نادی حق شدم»

۴۳سپس با صدائی بلند و متین

بخواند ایلعاذر بنام این چنین:

که «بیرون شو، ای ایلعاذر ز غار»

۴۴کفن بسته شد آن جوان آشکار

رُخ و دست و پایش بدی در کفن

عیان گشت این گونه بر انجمن

بگفتا خداوند، «بازش کنید

خرامان نشیب و فرازش کنید»

۴۵گروهی چو دیدند این کار او

بیاورده ایمان به گفتار او

۴۶و لیکن تنی چند از حاضران

به نزد فریسان شدند آن زمان

بگفتند تفصیل این ماجرا

که از فیض او مرده یابد بقأ

۴۷از این رو همه کاهنان یکنوا

فریسان نمودند آن دم صدا

همه شور کردند با یکدیگر

که «کار همه میرود بر هدر!

۴۸گر این شخص آزاد باشد چنین

کند منحرف قوم از راه دین

بیایند این جا همه رومیان

بگیرند این خاک اجداد مان»

۴۹قیافا که بد کاهنان را رئیس

در آن لحظه می‌بود آنجا جلیس

۵۰بگفتا «مجاز است، ای مؤمنین

یکی گر شود کشته در راه دین!

یکی گر شود کشته ما را چه باک؟

که قوم الهی نگردد هلاک»

۵۱بدین گونه او هم نبوت نمود

که عیسی شود فدیۀ خلق زود

شود فدیه بر جملۀ بندگان

۵۲رها سازد از بندگی این جهان

۵۳بشوری بقتلش مصمم شدند

به تصمیم خود سخت محکم شدند

۵۴چو عیسی خبر یافت از این قرار

نشد در میان یهود آشکار

از آن جا سوی افرایم شتافت

دمی چند آن جا مخالف نیافت

جدا کننده

۵۵چو نزدیک شد عید فصح یهود

سوی اورشلیم خلق پس رو نمود

همه بهر تطهیر خویش آمدند

ولی در پی فیض عیسی شدند

۵۶به هیکل شده منتظر بهر او

نمودند او را همه جستجو

۵۷و لیکن فرسیان و هم کاهنان

بدادند فرمان به اطرافیان

که عیسی نمایند آنها اسیر

به هر جا رود گردد او دستگیر

پیش... باب دوازدهم