چو روز نخستین هفته رسید
در آن دم که تازه سپیده دمید
بشد مریم مجدلیه روان
سر قبر استاد مویه کنان
چو آمد سر قبر را باز یافت
سراسیمه پس سوی پطرس شتافت
سپس رفت و گفت این تفاصیل نیز
بشاگرد عیسی که بودی عزیز
بگفتا «خداوند را برده اند
ندانیم خاکش کجا کرده اند»
چو آن دو شنیدند زان زن بیان
سوی گور گشتند هر دو روان
چو «شاگرد» درپیش پطرس دوید
کمی اون ز پطرس جلو تر رسید
چو خم شد به بالای قبر آن زمان
کفن دید خالی در آن جا عیان
بماند اوهمان جا که پطرس رسید
هم او قبر را خالی آنگاه دید
کفن مانده خالی درآن تنگا
شده د ستمال سرش تا، جدا
چو شاگرد محبوب دید این چنین
بشد راسخ اندر ره راستین
نفهمیده بودند چون او کلام
که از قبر عیسی نماید قیام
سوی خانه گشتند آن دو روان
سر قبر مریم بشد نوحه خوان
چوگربان بشد خم به بالای گور
فرشته دو تن کرد بر او ظهور
بر اندامشان جامه های سپید
به بالا و پائین نشسته پدید
بگفتند با مریم دل افکار
که «گریان تراهست اینجا چه کار؟»
بگفتا «خداوند را برده اند
ندانم کجا خاک بسپرده اند»
عقب چو نگه کرد عیسی بدید
ولی باغبان بر خالیش رسید
بگفتا «بدن را اگر برده ای
بگو، خاک آن را کجا کرده ای؟»
چنین کردی عیسی به مریم خطاب
که «ای مریم» او گفت «ربی» جواب
بگفتا که «دستم مزن این زمان
که سوی پدر هستم اکنون روان
کنون نزد اخوان من شو روان
به آن ها بکن این پیامم بیان
بگو من به نزد پدر می روم
بر کردگار بشر میروم
که باشد پدر بر همه خاکیان
خدای من و خاق این جهان
چو بشنید مریم سخن ها چنان
به نزد تلامیذ شد او روان
بگفتا «خداوند را دیده ام
بگوشم سخن هاش بشنیده ام»
به یکشنبه این امر شد آ شکار
در آن شب تلامیذ زار و فگار
شده جمع جانی که در بسته بود
ز ترس مجازات قوم یهود
سپس دست و پهلو به آنان نمود
ز دیدار او غم ز دل ها زدود
دگر باره گفتا «شما را سلام»
بفرمود آن گه بدین سان کلام
«همان سان که کرده روانه پدر
من اکنون شما را شوم راهبر»
سپس روح قدسی در آنها دمید
بشد روح خالق در آنها پدید
بگفتا که «باید روح خدا
گناهان به بخشید زین پس شما
هر آن کس به بخشید بخشد خدا
چو روح خدا هست اندر شما»
و لیکن در آن جلسه توما نبود
چو بشنید این را تعجب نمود
چو آگاه شد از قیام مسیح
بگفتا «بزرگ است نام مسیح
ولی تا که من ننگرم جای میخ
شوم منکر این حقایق ز بیخ
نبینم چو با چشم پهلوی او
به ایمان نگردم روان سوی او»
پس ازهشت روز دیگر دوستان
شده جمع و توما هم اندر میان
که ناگاه عیسی تجلی نمود
بگفتا «عزیزان شما را درود»
به توما سخن گفت عیسی چنین
که «اکنون بیا جای زخمم ببین!
ببن خوب این زخم پهلوی من
کنون بی تامل بیا سوی من»
چنین گفت توما «خداوند من»
بدو گفت عیسی که «بشنو سخن
تو ایمان پس از دیده آورده ای
به تحقیق کاری نکو کرده ای
ولی بر روان کسی آفرین
که نادیده ایمان به وی شد قرین!»
کرامات عیسی بود بی شمار
کنون گقته شد از روی اختصار
ولی این سخن کوته است وصریح
که دانید عیسی بود آن مسیح
شناسید فرزند یکتا خدا
به نوع بشر منجی و رهنما
به ایمان عیسی شوید استوار
شوید از حیاتش همه کامگار