فریسی که «نیقودیموس» داشت نام
بنزد یهودان مر او را مقام
شبانگه بندیک عیسی شتافت
چو او را زا اسرار آگاه یافت
بگفتا به عیسی که «ای اوستاد
ترا ما مریدیم و هستی مراد
تو نازل ز نزد خدائی و بس!
نشاید چنین معجزاتی ز کس
مگر آنکه یزدان بود یار او
بسازد مهیا همه کاراو»
بدو گفت عیسی جوابی چنین
«بگویم ترا آمین آمین!
کسی گر دوباره تولد نیافت
نشاید به ملک حقیقت شتافت»
بدو نیقودیموس گفتا چنین
که «ای هادی خلق روی زمین
چگونه تواند یکی مرد پیر
دگر باره گردد چو طفلی حقیر
مگر بار دیگر تواند بشر
که از بطن مادرشود جلوه گر!»
بگفتا مسیح «آمین آمین
نگر تا چه گویم ز روی یقین
نیابی تولد گر از روح و آب
بملک خدا کی شوی راه یاب؟
که از جسم مولود گردد جسد
هم از روح روحی بهستی رسد
تعجب نمودی چو گفتم بتو
که باید تولد بیابی ز نو؟
شود باد هر کجا که خواهد وزان
نداند کس آغاز و انجام آن
چنین است مولود از روح نیز
نداند کسی غیر اهل تمیز»
بگفتا بدو نیقودیموس جواب
«چگونه بودگفته هایت صواب؟»
بدو گفت عیسی «تونی اوستاد
ولی درک مطلب نداری بیاد؟
شهادت دهم آنچه من دیده ام
و با از خداوند بشنیده ام
ولی نیست تعلیم من مغتنم
چو من نیستم در جهان محترم!
بگفتم ز دنیا خاکی سخن
نگردید باور بیانات من
بگویم سخن گر من از آسمان
چگونه تواند ادراک آن؟
که بر آسمان کس نکرده صعود
مگر آنکه ز آنجا بیامد فرود
همان است فرزند انسان که باز
ز دنیای پائین شود بر فراز
بدانسان که موسی بر افراشت مار
رود پور انسان بر کردگار
که هر کس بدو داشت ایمان پاک
نگردد دیگر از گناهان هلاک
شود از حیات ابد کامگار
براه حقیقت شود رهسپار
خدا این جهان راچنان دوست داشت
که فرزند یکتای خود برگماشت
که هر کس بدو داشت ایمان پاک
بیاید حیات و نگردد هلاک
برد بهره از هستی جاودان
شود تا ابد خرم و شادمان
نکرده پسر را پدر رهبری
که بر خلق دنیا کند داوری
فرستاد فرزند بهر نجات
که بخشد بدنیا ز مرگش حیات
هر آنکس که ایمان بدو آورد
ز حکم مجازات ایمن شود
ولی هر که ایمان نیارد بحق
کنون داوری را شود مستحق
چو ایمان نیاورد از قلب و جان
بفرزند یکتا خدای جهان
بود حکم اینگونه مردم چنین:
که نور جهان تافت روی زمین
و لیکن بظلمت جهان رو نمود
از آنجا که کردار شان زشت بود
گنه کار باشد عدوی فروغ
چو از نور گردد هویدا دروغ
ولی هر که شد سالک راستی
نباشد در او زشتی و کاستی
نکو کار در نور گیرد قرار
که کارش بمردم شود آشکار
که دانند اعمال او ز خدا ست
هم او را خدای جهان رهنماست»
سپس کرد عیسی خیال سفر
بسوی یهودیه شد رهسپر
بیار شاگرد های نیکو،
بتعمید مردم بیاورد رو
چو یحیی بزندان نیفتاده بود
بتعمید مردم عمل می نمود
بشد اخلاق در آنجا عیان
در انطراف تطهیر مابینشان
تلامیذ یحیی و قوم یهود
در این باره کردند گفت و شتود
بگفتند زان پس به یحیی سخن
«در آنسوی اردن چو بودت وطن
یکی بود همرای تو آن زمان
که تمجید او را گشودی زبان
دهد خلق تعمید او این زمان
شده جمله مردم بسویش روان»
چنین داد یحیی بدیشان جواب
که «اینکار آن شخص باشد صواب
ندارد کسی قدرتی این چنان
مگر آنکه بر وی رسد ز آسمان
بگفتم شما را عیان و صریح
که من نیستم در حقیقت مسیح
فرستاده استم منش پیش روی
که بر خلق بنمایم آ ثار اوی!
عروس آنکه دارد بخانه درون
شود خوانده «داماد» بیچند چون؛
ولی هر که داماد را هست یار
ز آواز او دل خوش و بیقرار
بدینگونه شادی مرا کامل است
که داماد آن عیسی عادل است
چو باید فزون گردد او را جلال
ز افزونیش من بیایم زوال»
چو او آمد ز آسمان بلند
بود بر عموم بشر ار جمند
ولی آنکه باشد ز روی زمین
سخن از زمین باز گوید یقین
ولی هر که می آید از آسمان
بود فوق انسان و کون و مکان
که مسموع و مشهود گوید یقین
چو باشد بما شاهد راستین
و لیکن جهانش ندارد قبول
اگر چه ز بالا نمود نزول
پزیرش اگر هر که او را چنین
شود معترف داور راستین
چه آنکس که آمد بنام خدا
تکلم نماید کلام خدا
که در این جهان روح پاک خدا
بیکسان نگشته بهر کس عطا
خدا چون پسر را محبت کند
همه چیز بر وی عنایت کند
بفرزند ایمان چو آرد بشر
شود از حیات ابد بهره ور
کسی کو بفرزند ایمان نداشت
بدل تخم مهر خدا را نکاشت
بماند بر او خشم پروردگار
بدنیا و عقبی بود شرمسار