باب شانزدهم

«بگویم شما را صریحاَ چنین

که لغزش نیابید من بعد از این

شما را برون از کنایس کنند

رسانند بسیار ظلم و گزند

بیاید زمانی که قتل شما

بدانند نیکو ترین کار ها

چو باشند عاری ز فیض پسر

ز لطف و جلال خدا بی خبر!

من این گفته ها را کنون گفته ام

که دل از بساط جهان شسته ام

به سوی فرستنده عازم شوم

اگر چه شما راست دل پر ز غم

بود رفتن من به سود شما

تسلی دهنده رسد بعد ما

کند بر جهان روح حق داوری

که گشته بشر در شقاوت جری

گناه بشر هست اکنون همین

که دنیا نداند مرا راستین

کند روح حق زان عدالت شعار

که نزد پدر می شوم رهسپار

کند داوری روح بر مردمان

چو محکوم گشته رئیس جهان

مرا هست بس گفته های دگر

ولی نیست اکنون شما را بصر

و لیکن چو روح اقدس در رسد

شما را به نیکی هدایت کند

چو آن روح ننماید از خود بیان

هر آن چه شنیده نماید عیان

ز آینده آن روح گوید خبر

مرا می دهد عزت و جاه و فر

رساند خبر او ز من بر بشر

بود مال من هر چه دارد پدر

نبینید اندک زمانی مرا

ولی باز با من شوید آشنا

از آن رو که نزد پدر می روم

سوی جاودانی سفر می روم»

تلامیذ مبهوت از این بیان

نکردند آن بی دلان فهم آن

«چومقصودعیسی ز «اندک زمان»

نهان بود در نزد آن پیروان

بدانست عیسی چو افکار شان

خیالات و گفتار و پندار شان

بگفتا به آنان که «دایم سوال،

جوابش بگویم کنون بی ملال

بگفتم که اندک زمانی، شما

به دنیا نبینید ظاهر مرا

ز من بشنوید آمین آمین

که گویم شما را از روی یقین

شما چون بگیرید بر من عزا

جهان شاد گردد ز رنج شما

عزای شما شادمانی شود!

چو آن شادی جاودانی شود

کشد درد مادر و طفلی بزاد

چو زانید دردش نماند به یاد

چو طفلی که زائید شادش کند

غم و درد زادن ز یادش برد

بدین طور اکنون شما در غمید

گرفتار اندیشه و ماتمید

و لیکن به بینم شما را چو باز

ندارید دیگر به دنیا نیاز

همه خوش دل و شاد و زنده روان

بمانید مسرور تا جاودان

در آن دم نباشد شما را سوال

که یابید از من بدین سان جلال

چو خواهید چیزی بنام پسر

عطا مینماید خدای پدر

نجستید چیزی ز من تا کنون

که بخشم شما را سعادت فزون

بخواهید از من ز روی صفا

که حاجت نمایم شما را روا

بگفتم مثل تا که کامل شوید

به فهم بیانات نائل شوید

چو گشتید در مهر من استوار

بگویم سخن از پدر آشکار

چو چیزی بنامم تقاضا کنید

همان خواسته زود پیدا کنید

به حق من معرف نگردم دگر

شما را چو بشناسد او سر به سر

شده مهر حق بر شما ها پدید

از آن رو که مهرم به دل داشتید

چو ایمان شما را بود رهنما

که گشتم روانه ز نزد خدا

بلی آمدم من ز نزد خدا

ولی سوی خود باز خواند مرا

جهان را دوباره نهم پشت سر

روم بار دیگر بنزد پدر

تلامی گفتند پس یا مسیح

کنون گفته هایت بود بس صریح

کنون گشت واضح به ما از قیاس

که دانی همه چیز را از اساس

دگر نیست لازم سوال و جواب

چو بر ما نمودی طریق صواب

که واقف شدی تو به اسرار ما

بدانی خیالات و پندار ما

بدانیم اکنون که هست از خدا

برای نجات بشر پیشوا

چنین گفت عیسی تلامیذ را

که باور نمودید اکنون مرا

رسیده زمانی که ترکم کنید

پراکنده هر یک بسوئی روید

گذارید تنها مرا در این جهان

پدر باشدم همدم مهربان

شما را شدم رهنمون از کلام

که در من بیابید صلح و سلام

به بینید بس رنج ها در جهان

ولی باز باشید اندر امان

که من بافتم در جهان سر به سر

ز لطف خداوند فتح و ظفر»

پیش... باب هفدهم