باب شانزدهم

۱«بگویم شما را صریحاً چنین

که لغزش نیابید من بعد از این

۲شما را برون از کنایس کنند

رسانند بسیار ظلم و گزند

بیاید زمانی که قتل شما

بدانند نیکوترین کارها

۳چو باشند عاری ز فیض پسر

ز لطف و جلال خدا بی‌خبر!

۴من این گفته‌ها را کنون گفته‌ام

که دل از بساط جهان شسته‌ام

۵به سوی فرستنده عازم شوم

۶اگر چه شما راست دل پر ز غم

۷بود رفتن من به سود شما

تسلی دهنده رسد بعد ما

۸کند بر جهان روح حق داوری

که گشته بشر در شقاوت جری

۹گناه بشر هست اکنون همین

که دنیا نداند مرا راستین

۱۰کند روح حق زان عدالت شعار

که نزد پدر می‌شوم رهسپار

۱۱کند داوری روح بر مردمان

چو محکوم گشته رئیس جهان

۱۲مرا هست بس گفته‌های دگر

ولی نیست اکنون شما را بصر

۱۳و لیکن چو روح اقدس در رسد

شما را به نیکی هدایت کند

چو آن روح ننماید از خود بیان

هر آن چه شنیده نماید عیان

ز آینده آن روح گوید خبر

۱۴مرا می‌دهد عزت و جاه و فر

رساند خبر او ز من بر بشر

۱۵بود مال من هر چه دارد پدر

۱۶نبینید اندک زمانی مرا

ولی باز با من شوید آشنا

از آن رو که نزد پدر می‌روم

سوی جاودانی سفر می‌روم»

۱۷تلامیذ مبهوت از این بیان

نکردند آن بی‌دلان فهم آن

«چو مقصود عیسی ز «اندک زمان»

نهان بود در نزد آن پیروان

۱۹بدانست عیسی چو افکار شان

خیالات و گفتار و پندار شان

بگفتا به آنان که «دایم سؤال،

جوابش بگویم کنون بی‌ملال

بگفتم که اندک زمانی، شما

به دنیا نبینید ظاهر مرا

۲۰ز من بشنوید آمین آمین

که گویم شما را از روی یقین

شما چون بگیرید بر من عزا

جهان شاد گردد ز رنج شما

عزای شما شادمانی شود!

چو آن شادی جاودانی شود

۲۱کشد درد مادر و طفلی بزاد

چو زائید دردش نماند به یاد

چو طفلی که زائید شادش کند

غم و درد زادن ز یادش برد

۲۲بدین طور اکنون شما در غمید

گرفتار اندیشه و ماتمید

و لیکن به بینم شما را چو باز

ندارید دیگر به دنیا نیاز

همه خوش دل و شاد و زنده روان

بمانید مسرور تا جاودان

۲۳در آن دم نباشد شما را سؤال

که یابید از من بدین سان جلال

چو خواهید چیزی بنام پسر

عطا مینماید خدای پدر

۲۴نجستید چیزی ز من تا کنون

که بخشم شما را سعادت فزون

بخواهید از من ز روی صفا

که حاجت نمایم شما را روا

۲۵بگفتم مثل تا که کامل شوید

به فهم بیانات نائل شوید

چو گشتید در مهر من استوار

بگویم سخن از پدر آشکار

۲۶چو چیزی بنامم تقاضا کنید

همان خواسته زود پیدا کنید

به حق من معرف نگردم دگر

شما را چو بشناسد او سر به سر

۲۷شده مهر حق بر شماها پدید

از آن رو که مهرم به دل داشتید

چو ایمان شما را بود رهنما

که گشتم روانه ز نزد خدا

۲۸بلی آمدم من ز نزد خدا

ولی سوی خود باز خواند مرا

جهان را دوباره نهم پشت سر

روم بار دیگر بنزد پدر

۲۹تلامیذ گفتند پس یا مسیح

کنون گفته‌هایت بود بس صریح

۳۰کنون گشت واضح به ما از قیاس

که دانی همه چیز را از اساس

دگر نیست لازم سؤال و جواب

چو بر ما نمودی طریق صواب

که واقف شدی تو به اسرار ما

بدانی خیالات و پندار ما

بدانیم اکنون که هست از خدا

برای نجات بشر پیشوا

۳۱چنین گفت عیسی تلامیذ را

که باور نمودید اکنون مرا

۳۲رسیده زمانی که ترکم کنید

پراکنده هر یک بسوئی روید

گذارید تنها مرا در این جهان

پدر باشدم همدم مهربان

۳۳شما را شدم رهنمون از کلام

که در من بیابید صلح و سلام

به بینید بس رنج‌ها در جهان

ولی باز باشید اندر امان

که من یافتم در جهان سر به سر

ز لطف خداوند فتح و ظفر»

پیش... باب هفدهم