باب سیزدهم

۱چو نزیک شد عید فصح یهود

به خاصان خود بس محبت نمود

چو نزدیک شد ساعت موت او

ز این رو به خاصان بیاورد رو

شد او از محبت به خاصان امین

حبیب همه تا دم واپسین

۴تلامیذ چون صرف کردند شام

به پا خاست عیسی به مثل غلام

سپس کرد او جامه از تن بدر

یکی دستمال بزد بر کمر

۵پر از آب بنمود آن که لگن

تلامیذ را شست پا و بدن

بخشکاند با حوله پاهایشان

چنین داد رسم بزرگی نشان

اگر چه پدر کرده بر او عطا

سراسر جهان و زمین و سما!

۶چو نوبت به شمعون پطرس رسید

از این کار استاد خجلت کشید

بگفتا به استاد «پایم مشوی!»

۷خداوند گفتا «کلامی مگوی!

نفهمی کنون معنی کار من

کنی درک منبعد رفتار من!»

۸ولی گفت پطرس که «ای پیشوا

نباید بشوئی تو پای مرا!»

ز مهر و محبت سپس اوستاد

به پطرس چنین پاسخی نیک داد:

«نشویم اگر پای تو ای حبیب

تو را نیست با من به دنیا نصیب!»

۹بدو گفت شمعون پطرس جواب

«بشو پا و دست و سرم ای جناب»

۱۰بدو گفت آن منجی ارجمند

که «از غسل گر گشته‌ای بهره مند

روا نیست جز شستن پای تو

که پاک است آن دیگر اعضای تو

شمائید جز یک نفر جمله پاک

شود رهبرم آن یکی بر هلاک!»

۱۲چو فارغ شد از شستن پای‌ها

بپوشید عیسی دو باره ردا

نشست او به نزد محبان خویش

بگفتا سپس او به خاصان خویش

که «آیا نمودید درک این عمل؟

که کردم برای شما فی المثل!

۱۳خطابم نمائید گر اوستاد

سزوارم این احترام زیاد

۱۴بشستم اگر پایتان من چنین

بشوئید پای محبان دین

۱۵نمائید سرمشق رفتار من

همی پیشه سازید کردار من

۱۶که برتر ز آقا نباشد غلام

رسول از فرستنده دارد مقام

۱۷عمل گر نمائید این گفته را

خوشا در حقیقت به حال شما

۱۸شناسم تلامیذ را سر به سر

ز حال همه خوب دارم خبر!

ولی تا که تکمیل گردد کتاب

هر آنکس که با من خورد نان ز قاب

به من پاشنه می‌نماید بلند

رساند به مولای خود او گزند

۱۹بگفتم من این کار پیش از وقوع

که یابد کمالم به دنیا شیوع

۲۰هر آنکس فرستنده دارد قبول

پذیرد به میل و به رغبت رسول»

۲۱سپس روح او شد دچار غذاب

بفرمود با غصه و اضطراب:

«یکی هست اکنون میان شما

که تسلیم دشمن نماید مرا»

۲۲تلامیذ با حال زار و تباه

نمودند بر او یکایک نگاه

۲۳چو شمعون پطرس اشاره نمود

که بشناسد آن مرد گمراه زود

۲۴یکی از تلامیذ با اعتماد

که زد تکیه بر سینهٔ اوستاد

۲۵در آغوش عیسی بیانداخت خویش

بدو گفت با حال زار و پریش:

«نشان ده به ما خائن بدسگال!

به خاصان تو ای پادشاه جلال!»

۲۶بدو گفت عیسی که «ای حق پرست

بهر کس دهم لقمه او خائن است!»

سپس لقمه را بر یهودا بداد

(یهودا فرزند شمعون مراد)

۲۷که بود آن یهودا به شیطان دچار

چنین گفت عیسی بدان زشت کار

«برو هرچه خواهی بزدوی بکن

که بدکار باشی ز بنیاد و بن»

۲۸ندانست کس معنی این سخن

به غیر از یهودا در آن انجمن

۳۰چو بگرفت لقمه آن یهودای پست

همان لحظه قید محبت بگسست

شب تیره آمد ز مجلس برون

پر از کبر و پندار و خشم و جنون

۳۱سپس گفت عیسی به یاران چنین

ز من گوش دارید ای مؤمنین

کنون یافت فرزند انسان جلال

جلال خدا یافت در او کمال

۳۲خدا گر بیاید جلال از پسر

پسر از جلال پدر بهره ور!

بزودی نماید خدای پدر

ز فر و جلالش پسر مفتخر

۳۳بدانید، اطفال محبوب من

بزودی رها گردم از قید تن

دمی چند هم صحبتم با شما

از آن پس بجوئید دائم مرا

همین طور گفتم به قوم یهود:

شما را به مقصود من راه نبود!

۳۴دهم حکم تازه به نوع بشر

محبت نمائید بر یکدیگر!

نمودم محبت تازه به نوع بشر

محبت نمائید بر یکدیگر

نمودم محبت از آن بر شما

که دارید مهر و محبت روا

۳۵ز مهر و محبت شناسد جهان

که هستید شاگرد من بی گمان»

۳۶سپس کرد شمعون پطرس سؤال

که «ای زادهٔ خالق لایزال

بفرما ز راه محبت به ما

ترا هست منظور و مقصد کجا؟»

بدو گفت عیسی «نشاید کنون

به دنبالم آئی ز دینا برون

ولی بعد چندی گرائی به من

که باشد به نیکان همان جا وطن»

۳۷بدو گفت پطرس که «ای اوستاد!

هم اکنون براهت دهم جان بیاد»

۳۸بدو گفت عیسی ز علم یقین

که «آیا کنی جان نثارم چنین!»

نمائی تو انکار نامم سه بار

که بانگ خروسی رسد آشکار!»

پیش... باب چهاردهم