چو نزیک شد عید فصح یهود
به خاصان خود بس محبت نمود
چو نزدیک شد ساعت موت او
ز این رو به خاصان بیاورد رو
شد او از محبت به خاصان امین
حبیب همه تا دم واپسین
تلامیذ چون صرف کردند شام
به پا خاست عیسی به مثل غلام
سپس کرد او جامه از تن بدر
یکی دستمال بزد بر کمر
پر از آب بنمود آن که لگن
تلامیذ را شست پا و بدن
بخشکاند با حوله پاهایشان
چنین داد رسم بزرگی نشان
اگر چه پدر کرده بر او عطا
سراسر جهان و زمین و سما!
چونوبت به شمعون پطرس رسید
از این کار استاد خجلت کشید
بگفتا به استاد «پایم مشوی!»
خداوند گفتا «کلامی مگوی!
نفهمی کنون معنی کار من
کنی درک منبعد رفتار من!»
ولی گفت پطرس که «ای پیشوا
نباید بشویی تو پای مرا!»
ز مهر و محبت سپس اوستاد
به پطرس چنین پاسخی نیک داد:
«نشویم اگر پای توای حبیب
تورا نیست با من به دنیا نصیب!»
بدو گفت شمعون پطرس جواب
«بشو پا و دست و سرم ای جناب»
بدو گفت آن منجی ارجمند
که «از غسل گر گشته ای بهره مند
روا نیست جز شستن پای تو
که پاک است آن دیگر اعضای تو
شمایید جز یک نفر جمله پاک
شود رهبرم آن یکی برهلاک!»
چو فارغ شد از شستن پای ها
بپوشید عیسی دو باره ردا
نشست او به نزد محبان خویش
بگفتا سپس او به خاصان خویش
که «آیا نمودید درک ین عمل؟
که کردم برای شما فی المثل!
خطابم نمانید گر اوستاد
سزوارم این احترام زیاد
بشستم اگر پایتان من چنین
بشویید پای محبان دین
نمایید سرمشق رفتار من
همی پیشه سازید کردار من
که برتر ز آقا نباشد غلام
رسول از فرستنده دارد مقام
عمل گر نمانید این گفته را
خوشا در حقیقت به حال شما
شناسم تلامیذ را سر به سر
ز حال همه خوب دارم خبر!
ولی تا که تکمیل گردد کتاب
هرآنکس که با من خورد نان زقاب
به من پاشنه می نماید بلند
رساند به مولای خود او گزند
بگفتم من این کار پیش از وقوع
که یابد کمالم به دنیا شیوع
هر آنکس فرستنده دارد قبول
پذیرد به میل و به رغبت رسول»
سپس روح او شد دچار غذاب
بفرمود با غصه و اضطراب:
«یکی هست اکنون میان شما
که تسلیم دشمن نماید مرا»
تلامیذ با حال زار و تباه
نمودند بر او یکایک نگاه
چو شمعون پطرس اشاره نمود
که بشناسد آن مرد گمراه زود
یکی از تلامیذ با اعتماد
که زد تکیه بر سینه اوستاد
در آغوش عیسی بیانداخت خویش
بدو گفت با حال زار و پریش:
«نشان ده به ما خائن بدسگال!
به خاصان توای پادشاه جلال!»
بدو گفت عیسی که «ای حق پرست
بهر کس دهم لقمه اوخائن است!»
سپس لقمه را بر یهودا بداد
(یهودا فرزند شمعون مراد)
که بود آن یهودا به شیطان دچار
چنین گفت عیسی بدان زشت کار
«برو هرچه خواهی بزدوی بکن
که بدکار باشی ز بنیاد و بن»
ندانست کس معنی این سخن
به غیر از یهودا در آن انجمن
چو بگرفت لقمه آن یهودای پست
همان لحظه قید محبت بگسست
شب تیره آمد ز مجلس پرون
پر از کبر و پندار و خشم و جنون
سپس گفت عیسی به یاران چنین
ز من گوش دارید ا ین مومنین
کنون یافت فرزند انسان جلال
جلال خدا یافت در او کمال
خدا گر بیاید جلال از پسر
پسر از جلال پدر بهره ور!
بزودی نماید خدای پدر
ز فر و جلالش پسر مفتخر
بدانید، اطفال محبوب من
بزودی رها گردم از قید تن
دمی چند هم صحبتم با شما
از آن پس بجوئید دائم مرا
همین طور گفتم به قوم یهود:
شما را به مقصود من راه نبود!
دهم حکم تازه به نوع بشر
محبت نمائید بر یکدیگر!
نمودم محبت تازه به نوع بشر
محبت نمائید بر یکدیگر
نمودم محبت از آن بر شما
که دارید مهر و محبت روا
ز مهر و محبت شناسد جهان
که هستید شاگرد من بی گمان»
سپس کرد شمعون پطرس سوال
که «ای زاده خالق لایزال
بفرما ز راه محبت به ما
ترا هست منظور و مقصد کجا؟»
بدو گفت عیسی «نشاید کنون
به دنبالم آئی ز دینا برون
ولی بعد چندی گرائی به من
که باشد به نیکان همان جا وطن»
بدو گفت پطرس که «ای اوستاد!
هم اکنون براهت دهم جان بیاد»
بدو گفت عیسی ز علم یقین
که «آیا کنی جان نثارم چنین!»
نمائی تو انکار نامم سه بار
که بانگ خروسی رسد آشکار!»